مرکز تخصصی مشاوره و آموزش کسب‌وکار

آموزش زبان انگلیسی سازمانی

سطح:

تخصصی

ویدئو:

پادکست:

فهرست مطالب مشاهده فهرست

‌آموزش زبان انگلیسی سازمانی «Corporate Language Training Service» نوعی از آموزش می‌باشد که در آن اصطلاحات و عبارات مربوط به حوزه تجارت برای مدیران ارشد شرکت‌ها و پرسنل در راستای اهداف سازمان بیان شده است. درواقع برای آشنایی بیشتر مدیران و سرپرستان و پرسنل به اصطلاحات عمومی و تخصصی مربوط به حوزه کاری شان است. 

این مطلب در ادامه درس های قبلی و مباحث مربوط به آموزش های زبان انگلیسی سازمانی است. چرا باید زبان انگلیسی تجاری را یاد بگیریم؟

 

در این درس از آموزش زبان سازمانی؛ به شرح عبارت و معنی franchisor و consulting و holding company می‌پردازیم. تعریف و معنی و مثال franchisor و consulting و holding company چیست. در ادامه به بررسی واژه های فرانچایز دهنده، مشاوره دادن و شرکت هلدینگ پرداخته و مثال هایی در خصوص سه لغت یاد شده ارائه می‌دهیم. در ادامه با ما همراه باشید…

بنر میان مقاله فروش

1) معنی franchisor (امتیاز دهنده)

تعریف franchisor

فرانچایز یا همان حق انحصاری، امتیازی است که گیرنده در ازای پرداخت حق الزحمه و درصدی از درآمد ناخالص به فرانچایز دهنده، می‌دهد. تا حق استفاده از علامت تجاری، نام و تبلیغات فرانچایز را برای مدت محدود داته باشد. تا بتواند کالا یا خدمات و توزیع محصولات مربوطه را ارائه دهد.

فرانچایزر یا امتیاز دهنده همان فردی است که به افراد اجازه می‌دهد که شعبه ای از کسب و کار را مدیریت نمایند. اغلب کسب و کارها در حوزه فست فود به صورت فرانچایز فعالیت دارند.

مثال franchisor

1- In order to expand their business, the franchisor must build several buildings and allow others to provide the upkeep and maintenance of said buildings so their franchise can flourish and prosper.

1- برای گسترش کسب و کار، فرانچایز دهنده باید چندین ساختمان ساخته و به دیگران اجازه دهد تا با استفاده از آن مجموعه ها، فرانچایز را رشد و توسعه دهند.

2- If you want to expand your business you can look for a franchisor to open up another location and run it for you.

2- اگر می‌خواهید کسب و کارتان را گسترش دهید، می‌توانید یک فرانچایز دهنده بیابید تا یک مکان جدید برای شما بازگشایی و راه اندازی نماید.

 

1) معنی consulting (مشاوره دادن)

تعریف consulting

ارائه دانش تخصصی به افراد در زمانی که آنها نیاز به راهنمایی شخص سومی‌در کسب و کارشان دارند. مثلاً ممکن است کسب و کاری برای فروش محصولاتش در خارج از کشور، نیاز به مشاوره با یک فرد آشنا به این حوزه داشته باشد. و مشاور به آن فرد بهترین راه حل ها را ارائه داده و مشخص می‌کند که چگونه از قوانین و مقررات صادرات استفاده نماید.

برای آشنایی بیشتر با حوزه مشاوره مدیریت، مقاله “مشاوره مدیریت چیست و چرا باید از آن استفاده کرد؟ ” را مطالعه نمایید.

مثال consulting

1- I was asked by my manager if the consulting on the shipping of there new product was going as planned.

1-مدیرم از من درباره این موضوع پرسید که مشاوره درباره جا به جایی محصول جدید طبق برنامه پیش می‌رود یا نه.

3- The accounting firm provided the new company with their consulting services at a discounted rate for the first year that they are in business.

3-شرکت حسابداری برای شرکت هایی که که جدیداً از خدمات مشاوره آنها استفاده می‌کنند، نرخ تخفیف برای سال اول فعالیت آنها ارائه می‌دهد.

 

3) holding company (شرکت هلدینگ)

تعریف holding company

یک شرکت هلدینگ شرکتی است که صاحب سهام شرکتهای دیگر می‌باشد. این اصطلاح عموماً برای شرکتهایی به کار می‌رود که کالا یا خدمت تولید نمی‌کنند. در عوض، هدف آنها اینست که با مالکیت سهام دیگر شرکتها، گروهی از شرکت ها را تشکیل دهند. شرکت های هلدینگ منجر به کاهش ریسک صاحبان سهام می‌شوند. و همچنین می‌توانند به مالکیت و کنترل تعدادی از شرکت ها منجر شوند.

مثال holding company

1- Sometimes wealthy people do not like to have things in their name so they put businesses or property in a holding company.

1- گاهی اوقات افراد ثروتمند تمایلی به داشتن همه چیز تحت نام خود ندارند و کسب و کارشان را در قالب شرکت هلدینگ بنا گذاری می‌کنند.

2- If you want to own a business but don’t want it in your name you can use a holding company to keep things more anonymous.

2- اگر شما می‌خواهید صاحب کسب و کار باشید اما آن کسب و کار تحت نام شما نباشد، می‌توانید از شرکت هلدینگ استفاده نموده تا ناشناس بمانید.

 

 

 

در ادامه آموزش زبان سازمانی؛ به شرح عبارت و معنی economic institutions و quality control و business process می‌پردازیم. تعریف و معنی و مثال economic institutions و quality control و business process چیست. در این درس از آموزش زبان تجاری، به بررسی واژه های نهادهای اقتصادی، کنترل کیفیت و فرآیند کسب و کار پرداخته و مثال هایی در خصوص سه لغت یاد شده ارائه می‌دهیم. در ادامه با ما همراه باشید…

معنی budget

1) معنی economic institutions (نهادهای اقتصادی)

تعریف economic institutions

شبکه ای از سازمان های تجاری مانند تولید کننده ها، عمده فروش ها، خرده فروش ها و خریداران که کالاها و خدمات را تولید، توزیع کرده و یا می‌خرند.

مثال economic institutions

1-Most economic institutions offers a wide variety of goods under different names.

1-اکثر نهادهای اقتصادی طیف وسیعی از کالاها را تحت نام های تجاری مختلف عرضه می‌کنند.

2- They were one of the top economic institutions and I was really glad to be a part of it and evolve in them.

2- آنها یکی از برترین نهادهای اقتصادی بودند و من واقعاً از اینکه جزئی از آنها بودم، احساس خشنودی می‌نمودم.

3-You should always try to have a good reputation with any economic institutions so that you can get further help from them.

3-شما باید همیشه نزد بنگاه های اقتصادی خوشنام باشید تا بتوانید از آنها کمک دریافت کنید.

 

2) معنی quality control (کنترل کیفیت)

تعریف quality control

کنترل کیفیت مجموعه عملیاتی نظیر اندازه‌ گیری یا آزمون است که روی یک محصول یا کالا انجام شده تا مشخص شود آیا آن محصول با مشخصات فنی مورد نظر مطابقت دارد یا خیر. عمده بحث کنترل کیفیت مربوط به انجام نمونه گیری از محصولات، بازرسی آن نمونه‌ ها و تعمیم نتایج به کل انباشت محصول است که بر اساس روش ‌های آماری انجام می‌‌گیرد.

مثال quality control

1- You must always follow any quality control guidelines so that you know your business is doing things the right way.

1-.شما باید همیشه از دستورالعمل های کنترل کیفیت تبعیت کنید و مطمئن شوید که کسب و کارتان در مسیر درستی قرار دارد.

2-The quality control on this process was outstanding as we were able to complete the project ahead of schedule despite some early problems.

2-کنترل کیفیت روی فرآیند حاضر عالی بود  و بدین وسیله توانستیم با وجود بعضی مشکلات، پروژه را زودتر از موعد به اتمام برسانیم.

 

3) business process (فرآیند کسب و کار)

تعریف business process

فعالیت هایی از قبیل برنامه ریزی، تولید و فروش که برای دستیابی به نتایج به خصوصی انجام می‌گیرند.

مثال business process

1- The business process was clearly explained to the new team so at this point all they have to do is execute.

1-فرآیند کسب و کار به تیم جدید به طور واضح توضیح داده شد و تنها کاری که آنها باید انجام دهند، اجرای فعالیت هاست.

2- I was explained the business process and didn’t know what I was getting into because it was too complicated.

2-فرآیند کسب و کار به من توضیح داده شد و نمی‌دانستم که در حال انجام چه کاری هستم، چون خیلی پیچیده بود.

زبان انگلیسی سازمانی

 

در ادامه آموزش زبان سازمانی؛ به معنی و تعریف و مثال consultant و business partner و private company میپردازیم. در ادامه به شرح عبارات و بررسی معنی و تعریف و مثال consultant مشاور، business partner شریک تجاری و private company شرکت خصوصی پرداخته و مثال‌هایی در خصوص سه لغت یادشده ارائه می‌دهیم.

1) معنی consultant (مشاور)

تعریف consultant

یک فرد حرفه‌ای، که به کسب و کارها برای توسعه در زمینه‌ای خاص کمک می‌کند. یک مشاور خدماتش را به طیف وسیعی از کسب و کارها عرضه می‌دارد. که برای نمونه می‌توان به بخش‌هایی چون: امنیت اطلاعات. مدیریت. حسابداری. منابع انسانی. بازاریابی. روابط عمومی. علوم مالی. مهندسی و دانش پزشکی اشاره کرد. شناخته‌شده‌ترین گونه‌های مشاور شامل مشاوره فناوری اطلاعات، مشاور مدیریت و روانشناسی می‌باشد.

مثال consultant

 1- I did not want to hire anyone full time so I decided to go with a consultant who specializes in the nature of this type of project.

1-من قصد نداشتم فردی را به‌صورت تمام وقت استخدام کنم و تصمیم گرفتم که از یک مشاور که در این زمینه متخصص بود، کمک بگیرم.

 2- When you’re unsure of a particular answer, or you would like a second opinion on an idea, you can hire a consultant.

2- وقتی‌که شما از پاسخ سؤالی اطمینان ندارید، یا اینکه به دنبال نظر دیگری در مورد یک ایده هستید می‌توانید از یک مشاور استفاده کنید.

3- I hired a consultant to help me improve the workflow in my small business, as well as to help me learn ways to motivate my employees.

3-من یک مشاور استخدام نمودم تا در گردش کار کسب و کار کوچکم و همین‌طور در انگیزه دهی به کارمندانم به من کمک نماید.

 

2) معنی business partner (شریک تجاری)

تعریف business partner

یک فرد یا شرکت که با شرکت دیگری همکاری می‌کند. یک شریک تجاری نقش مهمی در مدیریت کسب و کار را بر عهده دارد. این عبارت برای همکاری بین شرکت‌ها نیز به کار می‌رود. مانند تولید کننده‌های کامپیوتر. که با شرکت دیگری در راستای تأمین قطعاتشان همکاری می‌کنند.

مثال business partner

1- I thought they were a really great business partner and would be with us for a long time to come and would work greatly next to us.

1- من تصور می‌کردم که آنها شریک تجاری فوق‌العاده‌ای هستند و می‌توانند به مدت طولانی و به نحو احسن با ما کار کنند.

 2- Since I am out of town this week I will call my business partner and let her know to be expecting a package to arrive on Tuesday.

2- چون من این هفته خارج شهر هستم، به شریک تجاری‌ام اطلاع خواهم داد که منتظر بسته‌ای در روز سه شنبه باشد.

3- Having someone else to start a business with me will mean that as a business partner that I will not need to make major decisions alone.

3- داشتن فردی برای شروع کسب و کار به این معناست که به‌عنوان یک شریک تجاری لازم نیست تصمیمات عمده را به‌تنهایی بگیرم.

 

3) معنی private company (شرکت خصوصی)

تعریف private company

شرکتی تجاری که در بخش خصوصی اقتصاد فعالیت دارد. و توسط افراد عادی کنترل و راهبری می‌شود.

مثال private company

1- Although the opinions of shareholders are a large consideration for many companies, this is a private company and the president can make his own decisions.

1- اگرچه به نظرات سهامداران در اغلب شرکت‌های بزرگ توجه می‌شود، رئیس یک شرکت خصوصی می‌تواند تمامی تصمیمات را خودش اتخاذ کند.

2-They were a private company and had a lot of rights over what happened to them and where they would go in the future.

2- آنها یک شرکت خصوصی بودند. و حقوق زیادی درباره آنچه که در مورد آنها رخ‌داده بود و آینده‌شان داشتند.

زبان انگلیسی بیزنس

 

در ادامه آموزش زبان سازمانی؛ به شرح عبارت و معنی value system و business structure و participative leadership می‌پردازیم. تعریف و معنی و مثال value system و business structure و participative leadership چیست. در این درس از آموزش زبان تجاری، به بررسی واژه های سیستم ارزشی، ساختار کسب و کار و رهبری مشارکتی پرداخته و مثال هایی در خصوص سه لغت یاد شده ارائه می‌دهیم. در ادامه با ما همراه باشید…

 

1) معنی value system (سیستم ارزشی)

تعریف value system

یک مجموعه منسجم از ارزش ها که توسط یک فرد، سازمان یا جامعه به عنوان راهنمایی برای همه افراد پایه گذاری می‌شود.

مثال value system

1- He had such a great value system, which is why I trusted him to make important decisions of the company.

1- او سیستم ارزشی قوی ای داشت که من به او اعتماد کردم که تصمیمات مهم شرکت را بگیرد.

2- ACME Inc’s traditional value system informs as to why we refuse to dump our toxic waste and discarded uranium pellets into the river on Sundays.

2- سیستم ارزشی سنتی شرکت ACME منجر شد که ما زباله های سمی‌و گلوله های اورانیوم را در روزهای یکشنه به رودخانه نریزیم.

 

2) معنی business structure (ساختار کسب و کار)

تعریف business structure

چارچوب سازمان که از نظر قانونی برای انجام فعالیت های تجاری خاص انجام می‌گیرد. انتخاب یک ساختار کسب و کار  مناسب، اولین قدم قانونی برای ایجاد یک شرکت و در عین‌حال یکی از پیچیده‌ترین تصمیمات مدیریتی است. انواع ساختارهای کسب و کار به شرح زیر هستند :

  • شرکت با مسئولیت محدود
  • شرکت سهامی‌خاص
  • شرکت سهامی‌عام
  • شرکت تعاونی
  • شرکت تضامنی
  • شرکت مختلط سهامی
  • شرکت مختلط غیرسهامی
  • شرکت نسبی

مثال business structure

1- You should try to have a good business structure in place so that even if something goes wrong you can handle it.

1- شما باید ساختار کسب و کار مناسبی داشته باشید تا اگر موضوعی بر خلاف میل تان پیش رفت، بتوانید آن را به خوبی مدیریت کنید.

2- The business structure was pretty impressive and it made me want to be a part of their team in the future.

2- ساختار کسب و کار بسیار موثر بود و من را وسوسه کرد تا در آینده جزئی از تیم آنها باشم.

 

3) معنی participative leadership (رهبری مشارکتی)

تعریف participative leadership

یک نوع سبک رهبری که رهبر کارمندانش را در هدف گذاری، حل مساله و تیم سازی مشارکت می‌دهد. رهبری مشارکتی (دموکراتیک) اغلب موثرترین سبک رهبری است. رهبران مشارکت‌جو از اعضا نظر می‌پذیرند. آنها اعضای گروه را به مشارکت تشویق می‌کنند، ولی حرف نهایی در فرایند تصمیم‌گیری، متعلق به خود آنها است. این روش باعث می‌شود که اعضای گروه احساس کنند در فرایند کار درگیر شده‌اند و  سبب افزایش انگیزه آنها شده و خلاق‌تر می‌شوند.

مثال participative leadership

1- You should try to get your employees to want to be involved with participative leadership to find out which ones have initiative.

1- شما باید کارمندانتان را با رهبری مشارکتی درگیر کنید تا خلاق ترین افراد را بیابید.

2- I liked our practice of participative leadership in the workplace because it gave our whole team a chance to work together better.

2- من به سبک رهبری مشارکتی در محل کار علاقه مندم  چون کل تیم می‌توانند از این طریق با هم بهتر کار کنند.

 

آموزش کلمات انگلیسی سازمانی

 

در ادامه آموزش زبان سازمانی به شرح عبارت و معنی performance management و process management و management system می‌پردازیم. تعریف و معنی و مثال performance management و process management و management system چیست. در این درس از آموزش زبان تجاری، به بررسی واژه های مدیریت عملکرد، مدیریت فرآیند و سیستم مدیریت پرداخته و مثال هایی در خصوص سه لغت یاد شده ارائه می‌دهیم. در ادامه با ما همراه باشید…

 

1) معنی performance management (مدیریت عملکرد)

تعریف performance management

مدیریت عملکرد شامل فعالیت هایی است که رسیدن به اهداف به صورت مؤثر و مداوم و با شیوه ای کارآمد را فراهم می‌کند که می‌تواند بر عملکرد یک سازمان،  کارمندان و یا حتی روند تولید یک محصول یا خدمت رسانی یا موارد دیگر متمرکز شود. همچنین مدیریت عملکرد به عنوان فرایند نظم دهی به منابع، سیستم و کارمندان سازمان ها برای اهداف و اولویت های استراتژیک هم شناخته می‌شود.

مثال performance management

1-You need to always be good at performance management so that you can know that your product is still top notch.
1- شما همیشه باید مدیریت عملکرد خوبی داشته باشید تا اطمینان یابید که محصولتان همچنان درجه یک است.

2-I was in charge of performance management, which meant that I would oversee the progress of our employees from start, to finish.

2- من مسئول مدیریت عملکرد بودم، یعنی بر پیشرفت کارمندان از ابتدا تا انتها نظارت داشتم.

2) معنی process management (مدیریت فرآیند)

تعریف process management

فعالیت هایی که با هدف تعریف یک فرآیند، تعیین مسئولیت ها، ارزیابی عملکرد فرآیند و تعیین فرصت ها برای پیشرفت انجام می‌شوند.

مثال process management

1- We had hired a new director of operations who would improve the process management of the firm as the company’s operations were quite complex.
1- ما یک مدیر عملیات جدید استخدام نمودیم تا مدیریت فرآیند شرکت را در شرایط پیچیده بهبود دهد.

2- You should always strive to have good process management so that you know everyone is working the right way at all times.

2- شما باید  مدیریت عملکرد خوبی داشته باشید تا بدانید که هرکس همیشه کارش را به درستی انجام می‌دهد.

 

3) معنی management system (سیستم مدیریت)

تعریف management system

روشی مستند و تست شده که در دستیابی به عملکرد بهینه، از طریق روش های گام به گام استفاده می‌شود. سیستم های مدیریت به طور کلی شامل اطلاعات دقیق در مورد موضوعاتی مانند (1) سازماندهی یک شرکت، (2) تنظیم و اجرای سیاست های شرکت، (3) حسابداری، نظارت و روش های کنترل کیفیت، (4) انتخاب و آموزش کارکنان، (5) انتخاب تامین کننده و گرفتن بهترین مقدار از آنها، و (6) بازاریابی و توزیع هستند.

مثال management system

1- The management system where I work does their best to ensure that all employees are notified when a policy is changed.

1- در جایی که من کار می‌کنم، سیستم مدیریتی اطمینان می‌دهد که تمام کارکنان از تغییر سیاست ها آگاه می‌شوند.
2- The management system used was primarily a style that allowed lower level employees to operate autonomously and receive feedback when desired.
2- سیستم مدیریت در درجه اول، یک سبک بود که به کارکنان سطح پایین اجازه می‌داد به طور خودمختار عمل کرده و در مواقع لزوم بازخورد بگیرند.

آموزش زبان انگلیسی سازمان ها

 

در ادامه آموزش زبان سازمانی به شرح عبارت و معنی unity of command و founder و structural analysis می‌پردازیم. تعریف و معنی و مثال unity of command و founder و structural analysis چیست. در این درس از آموزش زبان تجاری، به بررسی واژه های زنجیره فرماندهی، موسس و تحلیل ساختاری پرداخته و مثال هایی در خصوص سه لغت یاد شده ارائه می‌دهیم. در ادامه با ما همراه باشید…

 

1) معنی unity of command (زنجیره فرماندهی)

تعریف unity of command

به این مفهوم اشاره دارد که هیچ فردی در سازمان نباید به بیش از یک مدیر گزارش دهد و هر کارمند باید فقط از یک مدیر دستور بگیرد تا اینکه دستور های دوگانه برای یک کارمند وجود نداشته باشد.

مثال unity of command

1- I appreciate the fact that the company I work for maintains unity of command so that there is no confusion on who I should report to

1- من شرکت ام را برای حفظ زنجیره فرماندهی، تحسین می‌کنم چون در گزارش دهی هیچ گونه سردرگمی‌ای وجود ندارد.

2- The unity of command was an interesting structure because it meant we only had to talk to one guy in charge.

2- زنجیره فرماندهی ساختار جالبی دارد، چون به این معناست که ما باید فقط با یک مسئول صحبت کنیم.

3- You need to understand how to best utilize the unity of command and hope that it will have great effects for you.

3- شما باید درک کنید که چطور از زنجیره فرماندهی استفاده کنید و امیدوار باشید که اثرات مثبتی بر شما داشته باشد.

 

2) معنی founder (موسس)

تعریف founder

به کارآفرینی که کسب و کاری را راه می‌اندازد، موسس آن شرکت گویند. اگر چند کارآفرین در ایجاد یک کسب و کار نقش داشته باشند، موسسان آن مجموعه محسوب می‌شوند.

مثال founder

1- The founder of a small business is often required to fulfill many different roles in order to keep the company operating smoothly.

1- موسس کسب و کاری کوچک باید نقش های زیادی را بر عهده بگیرد تا کارهای شرکت به آسانی پیش روند.

2- My friend was the founder of the company and had the final and uncontested say in which direction we would go.

2- دوست من موسس شرکت بود و نظر نهایی را می‌داد که در چه مسیری باید حرکت کنیم.

 

3) structural analysis (تحلیل ساختاری)

تعریف structural analysis

امتحان کردن عناصر مختلفی که یک سیستم یا سازمان را در راستای کشف روابط متقابل و درک اهمیت اهداف سازمانی، شکل می‌دهد .

مثال structural analysis

1- You should have a good feeling for the structural analysis and try to figure out how to best proceed from it.

1- شما باید حس خوبی نسبت به تحلیل ساختاری داشته و تلاش کنید تا به بهترین شکل آن را ادامه دهید.

2- The structural analysis was something that we gave a lot of thought to because it would be important for business.

2- ما به میزان زیادی در مورد تحلیل ساختاری فکر کردیم چون آن برای کسب و کار اهمیت زیادی دارد.

 

آموزش زبان انگلیسی سازمانی

در ادامه آموزش زبان سازمانی به شرح عبارت و معنی task force و organizational learning و middle management می‌پردازیم. تعریف و معنی و مثال task force و organizational learning و middle management چیست. در این درس از آموزش زبان تجاری، به بررسی واژه های نیروی کار، یادگیری سازمانی و مدیریت میانی پرداخته و مثال هایی در خصوص سه لغت یاد شده ارائه می‌دهیم. در ادامه با ما همراه باشید…

 

1) معنی task force (نیروی کار)

تعریف task force

گروهی از افراد که برای انجام یک ماموریت، پروژه ای خاص و یا حل یک مشکل که نیاز به یک رویکرد چند رشته ای دارد، گرد هم جمع می‌شوند.

مثال task force

1- I was put on the task force that was in charge of sales and it made me happy because I really liked that department a lot.

1- من نیروی کاری برای فروش تشکیل دادم و باعث شادی من شد، چون دپارتمان مورد علاقه ام  محسوب می‌شد.

2- Sometimes if you feel you aren’t doing well enough on a project you may need to assign a special task force to it.

2- بعضی اوقات شما احساس می‌کنید که به خوبی روی یک پروژه کار نمی‌کنید و ممکن است نیاز باشد نیروی کار به خصوصی برای انجام آن اختصاص دهید.

 

2) معنی organizational learning (یادگیری سازمانی)

تعریف organizational learning

سازمان یادگیرنده، سازمانی است که با استفاده از افراد، ارزش ها و سایر خرده سیستمها، و با تکیه بر درسها و تجربه هایی که به دست می‌آورد، به طور پیوسته عملکرد خود را تغییر داده و آن را بهبود می‌بخشد.

 مثال organizational learning

1- Our organizational learning capabilities were among the best I have seen and I knew it would take us to new heights.

1- توانایی یادگیری سازمانی ما در نوع خود بهترین بود و می‌دانستم که به رشد ما کمک خواهد کرد.

2- You should strive to have good organizational learning so that your business is always getting stronger every day.

2- شما باید تلاش کنید تا یادگیری سازمانی را به خوبی اجرا کنید تا کسب و کارتان هر روز قوی تر شود.

 

3) معنی middle management (مدیریت میانی)

تعریف middle management

مدیران میانی به طور مستقیم به مدیریت رده ی بالا گزارش می‌دهند. کارشان مدیریت بر سرپرستان بوده و نقش حلقه ی واسطی را میان مدیریت عالی و مدیران عملیاتی به عهده دارند. بیشتر وقت مدیران میانی به تحلیل دادها، آماده کردن اطلاعات برای تصمیم گیری و جهت دادن به نتایج کار مدیران عملیاتی است. مدیران میانی بیشتر وقتها به تنهایی کار انجام می‌دهند و عده ای از آنان بیشتر وقتشان را صرف جلسات می‌کنند.

مثال middle management

1- John was a part of the company’s middle management team and he headed only the marketing department.

1- جان عضوی از تیم مدیریت میانی شرکت بود و او تنها مسئول دپارتمان بازاریابی بود.

2- Middle management is a link between the senior management and the lower levels of the organization.

2- مدیریت میانی ارتباط دهنده بین مدیریت ارشد و سطوح پایین تر سازمان می‌باشد.

 

انگلیسی سازمانی

 

در ادامه آموزش زبان سازمانی به شرح عبارت و معنی advantage و tailoring و reorganization می‌‌پردازیم. تعریف و معنی و مثال advantage و tailoring و reorganization چیست. در این درس از آموزش زبان تجاری، به بررسی واژه های مزیت، سفارشی سازی و سازماندهی مجدد پرداخته و مثال هایی در خصوص سه لغت یاد شده ارائه می‌ دهیم. در ادامه با ما همراه باشید…

1) معنی advantage (مزیت)

تعریف advantage

هر ویژگی یا پارامتری که فرصتی در جهت رشد به سازمان ارائه می‌ دهد و آن را از رقبا متمایز می‌ سازد.

مثال advantage

1- The other team had a clear advantage because their players were a lot bigger than us and better at basketball.

1-تیم بسکتبال مزیت واضحی داشت چون بازیکنان آنها بزرگتر از ما بوده و مهارت بیشتری در بسکتبال داشتند.

2-When in a negotiation try not to come off to desperate because if you do the other party will quickly gain the advantage.

2- در هر مذاکره سعی کنید احساس مستاصل بودن نکنید، چون در این صورت طرف مقابل مزیت کسب خواهد نمود.

 

 2) معنی tailoring (سفارشی سازی)

تعریف tailoring

سفارشی سازی به فرآیند ساخت و ارائه محصول یا خدمت بر اساس خواسته ها یا نیازمندی های مشتری گفته می‌ شود.

مثال tailoring

1- You need to find a way to allow your customers to do some tailoring to your product so that they can get what they want.

1- شما باید راهی بیابید تا به مشتریانتان اجازه دهید تا به می‌زانی روی محصولاتتان سفارشی سازی انجام دهند تا به چیزهایی که می‌ خواهند دست یابند.

2- The chef had to spend a few minutes tailoring one of his orders to fit the dietary needs of one of his customers.

2- آشپز چند دقیقه وقت صرف سفارشی سازی سفارش بر اساس رژیم غذایی مشتری خود نمود.

 

3) معنی reorganization (سازماندهی مجدد)

تعریف reorganization

بازسازی عملکرد یک شرکت، به منظور تمرکز بر روی فعالیت های هسته ای و برون سپاری امور را سازماندهی مجدد گویند.

مثال reorganization

1- It is hoped, by the board of directors, that the reorganization of the company will keep the company from going bankrupt.

1- امید است که سازماندهی مجدد شرکت توسط هیئت مدیره، شرکت را از ورشکستگی حفظ خواهد کرد.

2- Sometimes you may need to undergo a full reorganization for your business if things have not been working out well.

2- گاهی اوقات اگر همه چیز به خوبی کار نمی‌ کند، ممکن است نیاز به انجام یک سازماندهی مجدد کامل برای کسب و کارتان داشته باشید.

3-The reorganization of the firm lead to a lot of new hires as well as a lot of old people being let go.

3- سازماندهی مجدد شرکت منجر به استخدام های زیاد علاوه بر اخراج پرسنل قدیمی‌ تر شد.

آموزش زبان انگلیسی سازمانی

 

در ادامه آموزش زبان سازمانی به شرح عبارت و معنی support system و annual report و diagnostic test می‌پردازیم. تعریف و معنی و مثال support system و annual report و diagnostic test چیست. در این درس از آموزش زبان تجاری، به بررسی واژه های سیستم پشتیبانی، گزارش سالانه و آزمون تشخیصی پرداخته و مثال هایی در خصوص سه لغت یاد شده ارائه می‌دهیم.

 

1) معنی support system (سیستم پشتیبانی)

تعریف support system

شبکه رسمی‌ یا غیر رسمی‌ از کالاها، خدمات و پرسنل که حفظ یک سازمان به بقا و رشد آن ها وابسته است.

مثال support system

1- He had a really good support system in place, so he would not fail  in the face of adversity.

1- او از یک سیستم پشتیبانی واقعا خوب در محل برخوردار بود، بنابراین در مواجهه با سختی ها شکست نمی‌خورد.

2- You should always try and have a strong support system in place so that you can lean on it when you need.

2- شما همیشه باید سعی کنید دارای یک سیستم پشتیبانی قوی در محل باشید تا در زمان مورد نیاز به آن تکیه کنید.

 

2) معنی annual report (گزارش سالانه)

تعریف annual report

ارائه  حسابرسی یک شرکت برای سال قبل را گزارش سالانه گویند. علاوه بر گزارش حسابرسی، گزارش سالانه معمولا شامل (1) بررسی مدیریت عملیات شرکت و چشم انداز آینده آن، (2) ترازنامه، (3) درآمد (حساب سود و زیان)، (4) جریان نقدینگی می‌شود.

مثال annual report

1- You should try to break down your annual report and see where you went wrong and how to improve the next year.

1- شما باید گزارش سالانه تان را تجزیه و تحلیل کرده  و بررسی کنید که در  چه قسمت هایی اشتباه کرده و آنها را بهبود دهید.

2- You need to write up a thorough annual report so that anyone who looks at it will understand why you made the decisions.

2- شما باید یک گزارش کامل سالانه بنویسید تا هر فردی دلیل تصمیم های شما را درک کند.

 

3) معنی diagnostic test (آزمون تشخیصی)

تعریف diagnostic test

ارزیابی عمیق با هدف شناسایی یک مساله یا مشکل را گویند.

مثال diagnostic test

1- You should perform a diagnostic test on your equipment to make sure every part of it is working as it should.

1- شما بایذ یک آزمون تشخیصی برای تجهیزاتتان انجام دهید تا اطمینان یابید که همه قسمت ها به درستی کار می‌کنند.

2- When someone has a problem with their computer, the technician runs a diagnostic test to find out what the problem is.

2- وقتی کامپیوتری دچار مشکل شده است، تکنسین آزمونی تشخیصی برای یافتن مشکل انجام می‌دهد.

آموزش انگلیسی سازمانی

 

در ادامه آموزش زبان سازمانی به شرح عبارت و معنی chairman of the board و project manager و business analysis می‌پردازیم. تعریف و معنی و مثال chairman of the board و project manager و business analysis چیست. در این درس از آموزش زبان تجاری، به بررسی واژه های رئیس هیت مدیره، گزارش سالانه و تحلیل کسب و کار پرداخته و مثال هایی در خصوص سه لغت یاد شده ارائه می‌دهیم.

 

1) معنی chairman of the board (رئیس هیئت مدیره)

تعریف chairman of the board

ارشدترین مدیر در میان اعضای هیئت مدیره شرکت‌ها می‌باشد که اغلب با رأی گیری از میان اعضای هیئت مدیره انتخاب می‌شود.

مثال chairman of the board

1- After his second heart attack, he decided it was finally time to leave the stress behind, and  resigned his position as Chairman of the Board.

1- بعد از دومین حمله قلبی اش، او تصمیم گرفت که استرس های پیش رویش را کنار گذاشته و از سمتش به عنوان رئیس هیئت مدیره استعفا دهد.

2- I think my ideas are very crucial to this company’s success but the chairman of the board never agrees with me.

2- من معتقدم ایده های من برای موفقیت این شرکت بسیار مهم است اما رئیس هیئت مدیره هرگز با من موافق نیست.

 

2) معنی project manager (مدیر پروژه)

تعریف project manager

فردی که برنامه ریزی و سازماندهی لازم در راستای انجام یک پروژه را بر عهده دارد.

مثال project manager

1- When starting a new project it is important to pick a good project manager that can delegate all of the responsibilities.

1-در هنگام شروع یک پروژه جدید، مهم است که مدیر پروژه خوبی انتخاب نمائید که بتواند تمام مسئولیت ها را تفویض کند.

2- During my time as a project manager in the factory, I had many jobs such as directing employees , and when certain projects will take place.

2- در طول فعالیت ام در کارخانه به عنوان مدیر پروژه، فعالیت های زیادی از قبیل مدیریت کارکنان و اجرای پروژه ها را بر عهده داشتم.

 

3) معنی business analysis (تحلیل کسب و کار)

تعریف business analysis

انجام فعالیت های مورد نیاز در شناسایی، مدیریت، برنامه ریزی، تحلیل و اعتبارسنجی نیازمندی های یک سازمان و ارائه راه حل مناسب جهت دستیابی سازمان به اهداف تعیین شده را گویند.

مثال business analysis

1- You need to be able to accurately predict the business analysis and know how to react to it.

1- شما باید دقیقاً تحلیل کسب و کارتان را پیش بینی نموده و بدانید که چطور به آن واکنش نشان دهید.

2- At the business success seminar in Orlando, a business analysis of Walt Disney World was presented to all in attendance.

2- در سمینار موفقیت کسب و کار در اورلاندو، تحلیل کسب و کار والت ذیزنی به شرکت کننده ها ارائه شد.

آموزش زبان سازمانی

 

 

در ادامه آموزش زبان سازمانی به شرح عبارت و معنی secretary و value chain analysis و chamber of commerce (COC) می‌پردازیم. تعریف و معنی و مثال secretary و value chain analysis و chamber of commerce (COC) چیست. در این درس از آموزش زبان تجاری، به بررسی واژه های منشی، تحلیل زنجیره ارزش و اتاق بازرگانی پرداخته و مثال هایی در خصوص سه لغت یاد شده ارائه می‌دهیم.

 

1) معنی secretary (منشی)

تعریف secretary

کسی که اطلاعات را سازماندهی کرده و کارها را به نمایندگی از شخص دیگری (معمولاً رئیس) انجام می‌دهد.

مثال secretary

1- The secretary was quick to scribe down each and every meeting that took place between the directors and the CEO.

1- منشی شرکت به سرعت تمام جلساتی که بین مدیران و مدیرعامل برگزار می‌شد را مکتوب می‌نمود.

2- My friend used to be a secretary but she was fired because all she did at work was talk to her friends and go on Facebook.

2- دوست من منشی بود اما از کار خود اخراج شد چون دائماً در محل کار در حال صحبت با دوستانش و سر زدن به فیسبوک بود.

3- Having a good secretary can go a long way to making your life a lot less stressful and much easier to handle.

3- داشتن یک منشی خوب، استرس های زندگی شما را کاهش داده و آسان تر می‌توانید به آن رسیدگی کنید.

 

2) معنی value chain analysis (تحلیل زنجیره ارزش)

تعریف value chain analysis

بررسی زنجیره ارزش یک شرکت برای معین کردن این که به چه میزان و در چه سطحی ارزش افزوده به محصولات و خدمات اضافه شده است و چگونه می‌تواند منجر به یک مزیت رقابتی شود.

 مثال value chain analysis

1- We looked at a value chain analysis to see where in the process we could improve and gain efficiencies and improve our profit margin.

1- ما به تحلیل زنجیره ارزش توجه نمودیم تا ببینیم چه قسمت هایی از فرآیند را می‌توانیم بهبود داده تا با افزایش بهره وری، حاشیه سود را اصلاح نمائیم.

2- You should try and follow the value chain analysis and notice if there are any links that need to be fixed.

2- شما باید از تحلیل زنجیره ارزش دنباله روی کنید و آگاه شوید که چه قسمت هایی باید اصلاح شوند.

3- When a company is trying to figure out when it is the best time to boost the importance of a specific good/service, and how giving said good/service extra treatment effects the overall value of the good/service over it’s competitors, they do a value chain analysis.

زمانی که یک شرکت در تلاش است تا بهترین زمان برای بالابردن اهمیت یک کالا یا خدمت به خصوص را کشف کند و به چگونگی ارائه متمایز آن نسبت به رقبا می‌پردازد، یک تحلیل زنجیره ارزش انجام داده است.

 

3) chamber of commerce (COC) (اتاق بازرگانی)

تعریف chamber of commerce (COC)

سازمانی که از کسب و کارهای یک منطقه، شهر و یا کشور  برای حفظ و ارتقاء منافع اقتصادی اعضای آن تشکیل شده است.

مثال chamber of commerce (COC)

1- If you are having a problem you can try writing your local chamber of commerce and see if they can assist you.

1- اگر شما دچار مشکل شده اید، می‌توانید با اتاق بازرگانی ارتباط برقرار کنید تا با شما همکاری کنند.

2- I contacted the chamber of commerce to get in touch with the businesses that specialized in our industry.

2- من با اتاق بازرگانی تماس گرفتم تا با کسب و کارهای تخصصی در صنعت مان در در ارتباط باشم.

آموزش زبان انگلیسی سازمانی

 

در ادامه آموزش زبان سازمانی به شرح عبارت و معنی competitive analysis و proprietorship و amalgamation می‌پردازیم. تعریف و معنی و مثال competitive analysis و proprietorship و amalgamation چیست. در این درس از آموزش زبان تجاری، به بررسی واژه های تحلیل رقابتی، مالکیت و ادغام پرداخته و مثال هایی در خصوص سه لغت یاد شده ارائه می‌دهیم.

 

1) معنی competitive analysis (تحلیل رقابتی)

تعریف competitive analysis

عملکرد شرکت های مختلف را ارزیابی کرده و عواملی که  تفاوت ایجاد می‌کنند را مشخص می‌سازد.

مثال competitive analysis

1- The company’s management has decided to no longer use customer service personnel from India after reviewing the latest competitive analysis which made it clear that customers prefer the competitor’s U.S. based customer service.

1- مدیریت شرکت بعد از آخرین تحلیل رقابتی، تصمیم گرفت که از پرسنل خدمات  مشتری هندی استفاده نکند چون بر اساس تحقیقات، رقبا ترجیح می‌دادند از پرسنل آمریکایی استفاده کنند.

2- The firm was undergoing a competitive analysis to improve its ability to compete with rivals in their field to increase sales and market share.

2- شرکت در حال انجام یک تحلیل رقابتی بود تا توانایی اش  را برای رقابت با رقبا بهبود بخشیده تا فروش و سهم بازار را افزایش دهد.

 

2) معنی proprietorship (مالکیت)

تعریف proprietorship

نوعی از کسب و کار که یک فرد یا یک خانواده مدیریت آن را بر عهده دارد.

 

 مثال proprietorship

1- For decades, the corporation had belonged to the hosseini family and their proprietorship was not expected to change anytime soon.

1-برای چند دهه، شرکت متعلق به خانواده  حسینی بود و انتظار نمیرفت که به زودی مالکیت آنها تغییر کند.

2- When there is sole proprietorship in a company that means everyone must keep the big boss happy or they may be gone.

2- وقتی یک شرکت تحت مالکیت فردی قرار دارد  به این معناست که هرکس باید رئیس را راضی نگه دارد و یا اینکه سازمان را ترک کند.

 

3) معنی amalgamation (ادغام)

تعریف amalgamation

ترکیبی از دو یا چند شرکت، به یک شرکت کاملا جدید که توسط یکی از شرکت های تشکیل دهنده کنترل می‌شود.

 

مثال amalgamation

1- The amalgamation of the two tech firms was the only logical solution, instead of fighting for the market they combined and now would control the market.

1- ادغام دو شرکت فناوری تنها راه منطقی بود، آنها به جای جنگ در بازار ترکیب شدند و هم اکنون می‌توانند کنترل بازار را در دست بگیرند.

2- Ali was very impressed with his new electronic gadget but to reza, it seemed like a weak amalgamation of several earlier, failed devices.

2- علی تحت تاثیر گجت جدید قرار گرفته بود، اما از نظر رضا آن شبیه به ادغام ضعیفی از دستگاه های شکست خورده بود.

آموزش زبان انگلیسی سازمانی

 

در ادامه آموزش زبان سازمانی به شرح عبارت و معنی competitive intelligence و mission و partner می‌پردازیم. تعریف و معنی و مثال competitive intelligence و mission و partner چیست. در این درس از آموزش زبان تجاری، به بررسی واژه های هوش رقابتی، ماموریت و شریک پرداخته و مثال هایی در خصوص سه لغت یاد شده ارائه می‌دهیم.

1) معنی competitive intelligence (هوش رقابتی)

تعریف competitive intelligence

فرآیند مداوم  نظارت بر صنعت یا بازار یک شرکت برای مشخص نمودن 1-رقبای جدید و فعلی 2- فعالیت های جاری و آتی رقبا 3- تاثیر فعالیت های رقبا بر شرکت 4- نحوه واکنش به فعالیت های رقبا. این کار متفاوت با جاسوسی صنعتی است چون از اطلاعات قانونی و اخلاقی برای جمع آوری اطلاعات استفاده می‌کند.

 

مثال competitive intelligence

1- Based on our current competitive intelligence, there is a new company that could take a significant portion of our costumer base, so we may need to lower our prices in that area.

1- بر اساس هوش رقابتی فعلی ما، یک شرکت جدید ایجاده شده که می‌تواند بخش قابل توجهی از مشتری ها را در اختیار بگیرد، بنابراین نیاز است قیمت های خود را کاهش دهیم.

2- You should try to have as much competitive intelligence on your side as possible to keep your business ahead of the pack.

2- شما باید با استفاده از حداکثر هوش رقابتی خود، کسب و کارتان را بالاتر از رقبا نگه دارید.

 

2) معنی mission (ماموریت)

تعریف mission

مأموریت سند تدوین شده‌ای است که اهداف باثبات و منحصر به فرد سازمان را تعریف می‌کند: چرا ما وجود داریم؟ اهداف ما چیست؟ ما می‌خواهیم به چه چیزی برسیم؟

 

مثال mission

1- It’s helpful to have a clear mission to refer back to when making decisions.

1- داشتن ماموریت مفید است چون ب هنگام تصمیم گیری ها می‌توانید به آن رجوع کنید.

2- The company has a mission to make customers happy, by giving them excellent products at good prices.

2- ماموریت سازمان، راضی نگه داشتن مشتریان با ارائه محصولاتی با قیمت های عالی بود.

 

3) معنی partner (شریک)

تعریف partner

افرادی که با هم در یک کسب و کار شراکت داشته  و در سود، زیان و ریسک های کار با هم همراه هستند.

مثال partner

1- The law firm threw a big party  to celebrate its newest lawyer being made a partner of the firm.

1- شرکت یک جشن بزرگ به مناسبت یافتن شریک جدید ترتیب داد.

2- We decided to bring in another partner to alleviate some of our financial concerns and he also had previous experience in the industry.

2- ما تصمیم گرفتیم که شریک دیگری بیاوریم تا نگرانی های مالی مان را کاهش داده و از تجارب او در صنعت استفاده کنیم.

معنی productivity (بهره وری)

 

در ادامه آموزش زبان سازمانی به شرح عبارت و معنی organization و Empowerment و vision statement می‌پردازیم. تعریف و معنی و مثال organization و Empowerment و vision statementiddle management چیست. در این درس از آموزش زبان تجاری، به بررسی واژه های سازمان، توانمندسازی و بیانیه چشم انداز پرداخته و مثال هایی در خصوص سه لغت یاد شده ارائه می‌دهیم.

 

1) معنی organization (سازمان)

تعریف organization

یک واحد اجتماعی ساختاریافته از افراد که به دنبال رفع یک نیاز و یا دستیابی به اهداف جمعی است. تمام سازمان ها یک ساختار مدیریتی داشته که ارتباط بین افراد و فعالیت های مختلف را مشخص می‌سازد. سازمان ها سیستم های بازی هستند که از محیط تاثیر گرفته و بر محیط تاثیر می‌گذارند.

مثال organization

1-When starting a business it is very important to make that there is strong leadership in the organization to make sure everything runs smooth.

1- در زمان شروع یک کسب و کار، خیلی مهم است اطمینان یابید که رهبری قوی ای در سازمان وجود دارد که پیشرفت همه چیز را در نظر می‌گیرد .

2- It is always important that your business is run as a strong organization.

2- همیشه مهم است که کسب و کار شما به عنوان یک سازمان قوی فعالیت کند.

 

2) معنی Empowerment (توانمندسازی)

تعریف Empowerment

توانمندسازی بر اساس این ایده است که افزایش مهارت های کارکنان، منابع لازم، قدرت، فرصت، انگیزه، باعث می‌شود که آنها مسئولیت اقدامات خود را بر عهده گرفته به رضایت آنها کمک می‌کند.

 

 مثال Empowerment

1- There are many intangible benefits to my job: great colleagues, interesting tasks, many new challenges, but most of all, empowerment to make decisions in my department.

1- مزایای نامحسوس زیادی در کار من وجود دارد: همکاران عالی، وظایف جالب، چالش های جدید زیاد، اما بیشتر از همه، توانمندسازی در تصمیم گیری در بخش خودم می‌باشد.

2- Maryam’s weight loss increased her self-confidence considerably, giving her a sense of empowerment she’d never experienced.

2-کاهش وزن مریم، اعتماد به نفس اش را به طور قابل توجهی افزایش داد و به او حس توانمندی را القا کرد که تا کنون تجربه نکرده بود.

3- By keeping my staff informed of changes within the company and thoroughly training them in all processes I am giving them a sense of empowerment.

3- با اطلاع رسانی تغییرات درون شرکت به کارمندانم و آموزش به آنها، حس توانمندی را به آنها القا می‌کنم.

 

3) معنی vision statement (بیانیه چشم انداز)

تعریف vision statement

چشم انداز یا دور نمای سازمان به معنای مقصد و آرمان سازمان است. آینده ایست واقع گرایانه، محقق الوقوع و جذاب برای سازمان؛ چشم انداز کلید رهبری است؛ تبیین سرنوشت آینده بهتر، موفقیت آمیز یا مطلوب تر سازمان نسبت به حال.

 

مثال vision statement

1- The company created the vision statement to provide their employees with a clear direction and gave their employees a mission to complete within the next 6 months.

1- شرکت بیانیه چشم انداز خود را مکتوب نمود تا مسیری واضح را برای کارمندان ترسیم نماید و ماموریتی به آنها داد که تا 6 ماه آتی آن را تکمیل نمایند.

2- Bill and Melinda Gates, well known for their philanthropic giving, have issued a vision statement that they would like to see child mortality in developing nations cut by 50% in the next five years.

2- بیل و ملیندا گیتس که برای خیریه خود شناخته شده اند، یک بیانیه چشم انداز تعیین کرده اند که می‌خواهند مرگ و میر کودکان در کشورهای در حال توسعه را تا 5 سال آینده به میزان 50 درصد کاهش دهند.

 

زبان انگلیسی مربوط به کار

 

در ادامه آموزش زبان سازمانی به شرح عبارت و معنی budget و corporate social responsibility و audit می‌پردازیم. تعریف و معنی و مثال budget و corporate social responsibility و audit چیست. در این درس از آموزش زبان تجاری، به بررسی واژه های بودجه، مسئولیت اجتماعی شرکت ها و ممیزی پرداخته و مثال هایی در خصوص سه لغت یاد شده ارائه می‌دهیم.

 

1) معنی budget (بودجه)

تعریف budget

برآورد هزینه ها، درآمدها و منابع در یک دوره مشخص، منعکس کننده شرایط مالی و اهداف آینده می‌باشد. یکی از مهم ترین ابزار ها بوده، همچنین به عنوان یک (1) برنامه اقدام برای دستیابی به اهداف کمی، (2) استاندارد برای اندازه گیری عملکرد، و (3) وسیله ای برای مقابله با شرایط نامطلوب قابل پیش بینی به کار می‌رود.

مثال budget

1- I did not wanna buy the product because it did not fit my budget and I needed to buy things that were less expensive.

1- من نمی‌خواستم آن کالا را بخرم چون متناسب با بودجه ام نبود و باید چیزهای ارزان تری می‌خریدم.

2- To make sure that your spending doesn’t get out of control you need to set a strict budget that you always stick to.

2- برای اینکه هزینه ها از کنترل تان خارج نشوند، شما باید نسبت به بودجه تان سخت گیری کرده و به آن پایبند باشید.

 

2) معنی corporate social responsibility (مسئولیت اجتماعی شرکت ها)

تعریف corporate social responsibility

حس مسئولیت پذیری یک شرکت در برابر جامعه و محیط اطراف را گویند. شرکت ها این موضوع را از طریق فرآیندهای کاهش آلودگی و زباله، همکاری در برنامه های آموزشی و اجتماعی انجام می‌دهند.

مثال corporate social responsibility

1- The corporate social responsibility was reducing waste by 10% over the next three years.

1- مسئولیت اجتماعی شرکت، کاهش ضایعات به میزان 10 درصد در طول سه سال آتی بود.

2- Many companies adhere to a sense of corporate social responsibility by being environmentally friendly or by giving their employees good health and financial benefits.

2- شرکت های زیادی به مسئولیت اجتماعی خود پایبند بوده و با محیط زیست سازگار اند و یا به کارمندانشان مزایای مالی و یا سلامتی خوبی ارائه می‌دهند.

 

3) معنی audit (ممیزی)

تعریف audit

در بخش کنترل کیفیت به صورت دوره ای (معمولا هر شش ماه) در محل سازمان توسط یک مرجع صدور گواهینامه انجام می‌شود و مشخص می‌سازد که آیا یک سیستم مدیریت کیفیت مستند، به طور موثر اجرا می‌شود یا خیر.

مثال audit

1- The task of conducting the audit was necessary as the company had been dealing with many processes that required stringent bookkeeping.

1- انجام ممیزی در شرکت لازم بود، چون فرآیندهای زیادی در حال انجام بودند که نیاز به ساماندهی دقیق داشتند.

2- I was called the audit man and put in charge of something I didn’t know a lot about.

2- من از فرد ارزیاب در مورد موضوعی که اطلاعی از آن نداشتن، سوال پرسیدم.

 

آموزش زبان انگلیسی مربوط به سازمان

 

در ادامه آموزش زبان سازمانی به شرح عبارت و معنی productivity و partnership و leader می‌پردازیم. تعریف و معنی و مثال productivity و partnership و leader چیست. در این درس از آموزش زبان تجاری، به بررسی واژه های بهره وری، مشارکت و رهبر پرداخته و مثال هایی در خصوص سه لغت یاد شده ارائه می‌دهیم.

 

1) معنی productivity (بهره وری)

تعریف productivity

اندازه گیری بازده یک فرد، ماشین، کارخانه، سیستم، و غیره در تبدیل ورودی به خروجی مفید است.

مثال productivity

1- Knowing the productivity levels of all of your employees will help you to figure out who to keep and who to let go.

1- دانستن سطح بهره وری کارمندانتان به شما کمک می‌کند تا بدانید چه کسانی را باید حفظ کرد و چه کسانی را اخراج کنید.

2- The productivity of the individual was unmatched in the department so we decided to keep him during the lay offs.

2- بخاطر بهره وری بالای او، تصمیم گرفته شد که در طول اخراج ها حفظ شود.

3- My company was doing great in the area of productivity and we were selling more than we had initially even though.

3- شرکت من از نظر بهره وری، به طور عالی عمل می‌کرد و ما به فروشی بیش از حد معمول دست یافتیم.

 

2) معنی partnership (مشارکت)

تعریف partnership

نوعی از کسب و کار که در آن دو نفر یا بیشتر سرمایه، مهارت ها و دیگر منابع را با یکدیگر به اشتراک گذاشته و تحت یک قرارداد مشترک در سود و زیان کار با هم به توافق می‌رسند.

مثال partnership

1- The partnership between the two men was going along smoothly they had just pooled the money between the two of them and paid the deposit for the building that would house their second store.

1- مشارکت بین دو نفر به خوبی پیش می‌رفت و آنها پولشان را به اشتراک گذاشته و سپرده ای برای ساختمان فروشگاه دومشان پرداخت کرده بودند.

 

3) معنی leader (رهبر)

تعریف leader

شخصی که دارای یک موقعیت غالب و یا برتر در زمینه خود بوده و قادر به اعمال یک درجه بالایی از کنترل و نفوذ خود به دیگران است.

مثال leader

1- She wanted to be the leader of the group, because she thought that she had the best ideas out of anybody.

1- او می‌خواست رهبر گروه شود، چون فکر می‌کرد که ایده های بهتری از دیگران دارد.

2-Since she has trouble making decisions and asserting herself, it is hard for her staff to see her as an effective leader.

2- چون او در تصمیم گیری و اثبات خود دچار مشکل بود، کارکنانش نمی‌توانستند به او به عنوان یک رهبر موثر نگاه کنند.

آموزش کلمات انگلیسی مربوط به سازمان

 

در ادامه آموزش زبان سازمانی به شرح عبارت و معنی employee و capital و strategic management می‌پردازیم. تعریف و معنی و مثال employee و capital و strategic management چیست. در این درس از آموزش زبان تجاری، به بررسی واژه های کارمند، سرمایه و مدیریت استراتژیک پرداخته و مثال هایی در خصوص سه لغت یاد شده ارائه می‌دهیم.

1) معنی employee (کارمند)

تعریف employee

فردی که به صورت پاره وقت و یا تمام وقت طی یک قراداد دائم و یا موقت برای کارفرما کار می‌کند.

مثال employee

1- I was an employee at a prestigious bank, so I had to dress nice everyday and be on my best behavior at all times.

1- من کارمند یک بانک معتبر بودم و باید هر روز لباس های مناسبی می‌پوشیدم و به بهترین شکل رفتار می‌کردم.

2- If you have a good employee working with you it will make it much easier for you to focus on your tasks.

2- اگر کارمند خوبی برای شما کار می‌کند، بهتر می‌توانید روی وظایفتان تمرکز کنید.

 

2) معنی capital (سرمایه)

تعریف capital

هر نوع دارایی مالی مانند وجه نقد موجود در حساب‌های بانکی، همین‌طور کارخانه‌ها، ماشین آلات و تجهیزاتی که برای تولید در اختیار شرکت هاست، سرمایه نامیده می‌شود. شرکت‌ها و جوامعی که سـرمایه بیشتری دارند از سایر رقبای خود با سـرمایه کمتر، عملکرد بهتری خواهند داشت.

مثال capital

1- He was trying to raise enough capital for his start-up so that he could start producing his products this year.

1- او قصد داشت سرمایه کافی برای استارتاپ اش کسب کند تا بتواند محصولاتش را در سال جاری تولید کند.

2- I have invested all of my capital in long term investments, hoping to make my retirement secure.

2-من تمام سرمایه ام را در سرمایه گذاری های بلند مدت قرار دادم به امید این که بازنشستگی امن تری داشته باشم.

 

3) معنی strategic management (مدیریت استراتژیک)

تعریف strategic management

تحلیل سیستماتیک عوامل مرتبط با مشتریان و رقبا (محیط خارجی) و سازمان (محیط داخلی) برای مدیریت بهینه سازمان را گویند. هدف مدیریت استراتژیک دستیابی به سیاست ها و  اولویت های استراتژیک است.

مثال strategic management

1- When you are trying to find new ideas a good strategic management plan can lead you where you need to go.

1- وقتی که شما در جستجوی یافتن ایده های جدید هستید، برنامه ریزی مدیریت استراتژیک شما را در رسیدن به مقصد راهنمایی می‌کند.

2- Being good at strategic management will help you to out think your competitors and stay one or two moves ahead of them.

2- مدیریت استراتژیک خوب به شما کمک می‌کند تا در مورد رقبایتان فکر کرده و یک یا دو قدم از آنها فراتر باشید.

یادگیری زبان انگلیسی سازمانی

 

در ادامه آموزش زبان سازمانی به معنی و شرح عبارت های environmental factors و case study و employer می‌پردازیم. در به بررسی معنی و تعریف و مثال واژه‌ های environmental factors عوامل محیطی و case study مطالعه موردی و employer کارفرما پرداخته و مثال‌هایی در خصوص سه لغت یادشده ارائه می‌دهیم.

1) معنی environmental factors (عوامل محیطی)

تعریف environmental factors

عناصر فیزیکی، فرهنگی، جمعیت شناختی، اقتصادی، سیاسی و … که بر بقا و رشد یک سازمان اثرگذار است.

مثال environmental factors

We could not play our game that day because of all the environmental factors that could hold us up like the possibility of a tornado

1- ما به خاطر شرایط محیطی نتوانستیم آن روز بازی کنیم چون احتمال طوفان وجود داشت.

There can be many different environmental factors that will make a big impact on how your product plays out in some areas

2- شرایط محیطی مختلف، اثر زیادی بر این موضوع دارد که محصول شما چه نقشی بازی می‌کند.

 

2) معنی case study ( مطالعه موردی)

تعریف case study

مطالعه شبیه سازی شده از وضعیت زندگی واقعی که به‌عنوان یک ابزار آموزشی در شرکت‌ها به‌کار می‌رود. افراد این مورد را تجزیه و تحلیل کرده و تفسیرها و راه حل‌های خود را به‌صورت پیش‌فرض ارائه می‌کنند.

 مثال case study

The scientist concluded that there was a significant risk of cancer after exposure to asbestos after he conducted a thorough case study.

1- او قصد داشت سرمایه کافی برای استارتاپ اش کسب کند تا بتواند محصولاتش را در سال جاری تولید کند.

The new lawyers hired at the law firm were expected to review a case study similar to the case they were assigned to learn how more experienced attorneys had handled like situations.

2- وکلای جدیدی که در شرکت حقوقی استخدام شده بودند، انتظار داشتند که با یک مطالعه موردی مشابه مطالعه موردی قبلی که در آن چگونگی کنترل شرایط توسط وکلای مجرب را یاد گرفته بودند، مواجه شوند.

3) معنی employer ( کارفرما)

تعریف employer

یک نهاد قانونی که با کارمندان بر اساس یک قرارداد همکاری کرده. و پرداخت حقوق و مزایای آنها را بر عهده دارد.

مثال employer

People who have issues respecting authority can have difficulty holding onto jobs for long, because that disrespect can cause conflict with their employer.

1- افرادی که احتیاج به آزادی عمل زیادی دارند معمولاً در دراز مدت دچار مشکل می‌شوند چون به خاطر عدم رعایت این موضوع با کارفرمایشان دچار تعارض می‌شوند.

Before I go on vacation with my friends, I must check with my employer and take some time off.

2- قبل از رفتن به تعطیلات با دوستان، من باید با کارفرمایم بررسی کنم و مرخصی بگیرم.

اشتراک گذاری با دوستان
عضویت
اطلاع از
4 نظر
جدیدترین
قدیمی ترین بیشترین رای
Inline Feedbacks
مشاهده همه نظرات

برگزیده اخبار و مقالات

4
0
علاقمندیم نظراتتان را بشنویمx